ليليانليليان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

شاهزاده مامان و بابا

ولنتاين!!

شاهزاده بابا، دیشب شب ولنتاین بود. منم به رسم این چند سال با دسته گل رفتم خونه ولی امسال ولنتاین من و مامانت چند تا فرق کوچک و یه فرق اساسی داشت.  یکی اینکه توی دسته گلی که خریدم دو تا گل رز قرمز گذاشتم به نشانه خودم و مامانت و یه دونه رز سفید خیلی خیلی خوشگل گذاشتم به نشانه شما دومی اینکه امسال یه خرس قرمز قلبی خیلی خوشگل هم خریدم فقط برای شما که شاهزاده من باشی و گذاشتیم کنار بقیه وسایل سیسمونیت. سومی اینکه کیک هم خریدم به مناسبت تولد هفت ماهگی شما در دل مامان البته  ولی فرق اساسی ولنتاین امسال ما با سال های دیگه این بود که: من و مادرت امسال خود خود عشق را کنارمان داشتیم. من و مادرت امسال تکان های خود خود عشق را ...
26 بهمن 1391

بعضی وقت ها

دخترم، بعضی وقت ها که اینجا چیزی مینویسم و بعدش برمیگردم بخونم تا مشکل املایی و انشایی نداشته باشه اول نوشته، "دخترم" رو که میخونم باورم نمیشه اینارو من نوشتم. باورم نمیشه من دارم یکی رو دخترم صدا میکنم. یه لحظه احساس میکنم نوشته های یکی دیگه رو دارم میخونم. بعدش که به خودم میام و باورم میشه اینارو من نوشتم دلم یه جوری میشه و یه خنده کوچیکی گوشه لبم میشینه و با این حس زیبا برمیگردم به کارم.
24 بهمن 1391

کالسکه، کریر، تخت پارک، صندلی غذا

دخترم  دیروز با مامانت رفتیم ست کالسکه و کریر و تخت پارک و صندلی غذا هم برات گرفتیم. البته هفته پیش مامانت با خاله هانیه ات رفته بودن سری سوم خریدهات رو هم انجام داده بودن که من یادم رفته بود اینجا بنویسم. تعداد و تنوعشون هم انقده زیاده که نمیشه نوشت و بعد اینکه همه رو تو اتاقت چیدیم عکس میگیرم میزارم اینجا یادگاری بمونه. الان دیگه از خرید های اصلی فقط تخت و کمد و ویترین اتاقت مونده و دیگه همه چی داره آماده میشه. اونا هم بیان و اتافت رو بچینیم فکر کنم خیلی خوشگل میشه اتاقت عین خودت  دیشب هم با مامانت تا پاسی از شب مشغول باز و بسته کردن کالسکه و کریر و تخت پارک بودیم و هی تمرین میکردیم. ست کالسکه آغوش هم داشت و منم بستم و ب...
24 بهمن 1391

سه ماهه سوم

دخترم امروز به صورت رسمی سه ماهه دوم تموم میشه و تو وارد سه ماهه سوم زندگی تو دل مامان میشی.  از امروز فقط حدود 90 روز مونده تا از دل مامانی بپری بیرون صاف بیفتی تو بغل بابايي  امروز هم با کلی از عموها و خاله هات (بعدا باهاشون آشنا میشی) ناهار رفتیم فشم و جنابعالی دیزی نوش جان کردین و شیشليک به همراه ماست و زیتون و دوغ  الان هم که اینو دارم مینوسیم خودم برات استامبولی گذاشتم. باور کن خودم گذاشتم، مامانت فقط دستور پخت رو گفت و منم طبق دستور آماده اش کردم  اوه اوه الان مامانت همه رو میخوره تموم میکنه. من رفتم  ...
20 بهمن 1391

ما سحرخیز نیستیم!!!

دخترم، امروز مامانت میگفت در زمینه خوابیدن و بیدار شدن به من رفتی.  هر شب تا دو سه شب بیداری و ورجه وورجه میکنی ولی صبح ها تا ساعت 12 خوابی و اصلا تکون نمیخوری. عین پدرت هم اصلا اعتقاد نداری سحرخیز باید باشی تا کامروا شوی!!  اصلا میدونی چیه دخترم. یکی از فانتزی هام اینه که باهم بریم یه جای خلوت دنج شب که میخوایم بخوابیم رختخواب ها رو بندازیم روی زمین و تا ساعت 3-4 بیدار بمونیم و فرداش تا خود ظهر بخوابیم    پی نوشت:  البته این امر در دوران بارداری خیلی معموله و بچه ها معمولا وقتی تو دل مامانشون هستن روزا خوابن و شبا بیدار ولی خوب حالا من از این مساله به نفع خودم سوء استفاده میکنم  ...
17 بهمن 1391

آن روز

دخترم، آن روز که به دنیا میایی، از همان لحظه که میشینی توی ماشین تا برسی خونه از همان لحظه که وارد خانه می شوی تا اطلاع ثانوی، فقط این سه بیت را زمزمه خواهم کرد و بس: گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است در مذهب ما باده حلال است ولیکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است     ...
16 بهمن 1391

خرید شماره 2

دخترم دیشب با مامانت و خاله هانیه ات (نیروی کمکی رسید) رفتیم مرکز خرید الماس ايرانيان یه مغازه ای بود به نام Hello Kitty که همش چیزهای جینگول بینگول (این واژه ها رو الان خودم اختراع کردم) کیتی داشت. یه کاپشن خریدیم برات که خیلی خوشگله و فکر کنم یه سالگیت بتونی بپوشیش. بازم برچسب برای روی دیوار گرفتیم که همش عکس کیتی روش هست. یه فرش صورتی کیتی هم سفارش دادیم که امروز تحویل میگیریم. اینم عکس کیتی که شده نماد شما:   یادت نره که تو خودت باغ بهشتی... ...
14 بهمن 1391

اولین خرید!!

دخترم دیروز مامانت وقت دکتر داشت و طبق معمول با هم رفتیم پیش دکتر. دکتر هم معاینه کرد و سونو کرد و گفت همه چی خوبه و رشدت کاملا طبیعیه و برای 3 اسفند دوباره وقت داد بریم پیشش و بعد 3 اسفند هم دیگه دو هفته یه بار باید بریم پیش دکتر. کم کم سه ماهه دوم در حال تمام شدنه و تو وارد سه ماهه سوم میشی. این دیگه آخرین سه ماهه ای است که توی دل مامان هستی و بعدش میای بیرون و همش توی بغل بابایی    دیروز عصر هم طبق عادت این چند وقت رفتیم بیرون برای دیدن سیسمونی و تخت و کمد و این حرفها و کاملا خارج از برنامه و بدون هماهنگی قبلی اولین خریدها رو برات انجام دادیم: 1- شيشه شیر  2- شیشه دارو 3- اردک آبی برای توی وان 4- قاشق غذاخوری هم...
13 بهمن 1391

مشت!!

دخترم، امشب صورتم رو گذاشته بودم روی دل مامانت و تو هم همینجوری مشت بود که روانه چشم و دهن و دماغ من میکردی. هر چی هم میگفتم یه کم آرومتر گوش نمیکردی که نمیکردی... تکان ها و ضربه هات دیگه انقده واضح شده که از بیرون هم کاملا مشخصه. امیدوارم بتونم یک بار از این مشت هایی که میزنی فيلم هم بگیرم که بعدها که بزرگ شدی ببینی چه بروسلی بودی برا خودت توی دل مامانت. ولی چه مشت بزنی چه نوازش کنی یادت نره که تو خودت باغ بهشتی
8 بهمن 1391

نمیتوانم دست خودم نیست

دختر نازنینم، کوتاه میگویم. نمیتوانم و دست خودم نیست که روزی بگذرد و به تو نگویم: آنچه گفتند و سُرودند تو آنی خود تو جان جهانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خودت باغ بهشتی راستش را بخواهی هيچ شراب و فرص و آرام بخش و مخدری نمیتواند انقدر آرامم کند که این جملات و تصور زمزمه کردن آنها برایت آرامم میکنند. به قول فریدون مشیری:  پر کن پیاله را کین جام آتشین  دیری است ره به حال خرابم نمی برد!    این جامها که در پی هم می شود تهی  دریای آتش است که ریزم به کام خویش   گرداب می رباید و آبم نمی برد!    من با سمند سرکش و جادویی شراب  تا بیکر...
1 بهمن 1391
1